asemon

خدایا دوستت دارم واسه هرچی که بخشیدی....

چه بغض سنگینی تو گلومه...

چه اهی تو سینم حبسه...

کاشکی الان اونجا بود و دستم میگرفتم به ضریحت و زار زار گریه میکردم...

آخه خیلی دلم گرفته؛خیلی...

خیلی دوست داشتم الان اونجا بودم و...

خیلی حرفا واسه گفتن دارم که فقط با گریه گفتمشون...

یـــــــــــــــــا ضامن آهـــو؛بطلب...

کاشکی الان اونجا بودم،تو اون هیاهوی دلنشین زائرات باهات دردودل میکرم...

خیـــــــــــــــلی دلم گرفته...

دارم بی صدا گریه میکنم و خودم رو وسط اون جمعیت حس میکنم...

چقدر حس و حال قشنگیه...

خوش به سعادت کسایی که الان اونجا هستن...

 

التماس دعا...

 

+نوشته شده در جمعه 7 مهر 1391برچسب:چه بغض سنگینی تو گلومه,,,,ساعت9:54توسط mozhgan | | 2 نظر